معنی کش رفتن

لغت نامه دهخدا

کش رفتن

کش رفتن. [ک َ / ک ِ رَ ت َ] (مص مرکب) دزدیدن با زبردستی و چالاکی. به مهارت و چابکی دزدیدن که کسی نبیند. با زرنگی و چربدستی در حضور کس یا کسانی دزدیدن.


کش و قوز رفتن

کش و قوز رفتن. [ک َ / ک ِ ش ُ رَ ت َ] (مص مرکب) کش و قوس رفتن. (یادداشت مؤلف).


کش و قوس رفتن

کش و قوس رفتن. [ک َ / ک ِ ش ُ ق َ رَ ت َ] (مص مرکب) دست دادن حالتی که در آن آدمی دستهای خود را از دو جانب بکشد و پشت و گردن بپیچد به اراده ٔ رفع خستگی خواب و جز آن را یا آنکه پیش از تبهای نوبه غالباً به آن میل می کند. تَمَطّی. (یادداشت مؤلف). کش واکش.


کش کش کش

کش کش کش. [ک ِ ک ِ ک ِ / ک ُ ک ُ ک ُ] (صوت) آوازی که بدان سگ را بر سگی یا بر غریبی آغالند. (یادداشت مؤلف). || کلمه ای است که برای آرام کردن طفل شیرخواره ٔ گریان و خوابانیدن او گویند و عرب بیسک و ویسک گوید. (یادداشت مؤلف).


کش کش

کش کش. [ک َ ک َ] (اِ) آنکه در پاره ای از اراضی کم آب چون کرمان آب را با آلتی مخصوص بجریان آرد. (یادداشت مؤلف). || (ق مرکب) خوش خوش. باکشی:
دجله ززلفش مشکدم زلفش چو دال دجله خم
نازک تنش چون دجله هم کش کش خرامان دیده ام.
خاقانی.

کش کش. [ک ُ ک ُ] (صوت) کلمه ای که بدان سگ را بر مهاجمی (آدمی یا حیوان دیگر) برانگیزند و تحریک کنند و برآغالند و آن ممکن است مخفف کوش کوش امر از کوشیدن باشد یا امر از کشتن.

کش کش. [ک ِ ک ِ] (صوت) آوازی است که بدان سگ را بر نخجیر یا سگی دیگر و امثال آن برآغالند. کیش کیش. (یادداشت مؤلف). رجوع به کُش کُش شود. || کلمه ای که بدان مرغ خانگی یا مرغان دیگر را رانند.


کش

کش. [ک َ / ک ِ] (اِمص) بن مضارع فعل کشیدن. || (فعل امر) امر به کشیدن یعنی بکش. (برهان) (از آنندراج). دوم شخص مفرد از امر حاضر از کشیدن. (فرهنگ فارسی معین):
ای عیسی بگذشته خوش از فلک آتش
از چرخ فروکن سرما را سوی بالا کش.
مولوی (از آنندراج).
|| (نف مرخم) اسم فاعل هم آمده است که کشنده باشد همچون جفاکش یعنی جفاکشنده. (برهان). به معنی کشنده چون جفاکش و ستمکش. (آنندراج). مأخوذ از کشیدن به معنی کشنده مانند آبکش و بارکش. (ناظم الاطباء). صورت مرخم کشنده است در تمام معانی و در ترکیب با کلمات دیگر بصورت مزید مؤخر بکار رود چنانکه در معانی ذیل:
1- برنده، مانند غاشیه کش. 2- تحمل کننده، مانند جفاکش. 2- تماس دهنده و مالنده، مانند جاروکش. 4- نوشنده وآشامنده، مانند پیاله کش و جرعه کش. 5- حرکت دهنده، مانند سپه کش.
اینک برخی از ترکیبات کلمه: آتش کش. آه کش. اتوکش. اره کش. الف کش. انگشت کش. بادکش. بارکش. بشارت کش. بغچه کش. بلاکش. پیشکش.پیاله کش. پیکان کش. پیمانه کش. تصویرکش. توشه کش. تهمت کش. تیرکش. جاروب کش. جرعه کش. جگرکش. جنازه کش. چراغ کش. چوب کش. حرف کش. حسرت کش. حشرکش. حکم کش. حمله کش. خرکش. خطکش. دُردکش (نوشنده پیاله بتمامه). دَردکش. دریاکش. دست کش. دلکش. دم کش. دودکش. رخت کش. رقم کش. روکش. زرکش. زنجیرکش. ساغرکش. سپه کش. ستم کش. سخت کش. سختی کش. سخن کش. سرکش (سرکشنده) سرکش (یاغی و نافرمان). سلح کش. سنان کش. سیم کش. صورتکش. فانوس کش. کینه کش. لحاف کش. ملهم کش یا مرهم کش، (ابزاری که بدان بروی پارچه مرهم می کشند) (ناظم الاطباء). مشعل کش. می کش. نازکش. ناوه کش. رجوع به کشنده و نیز رجوع به همین مدخلها شود.
|| (ن مف) مرخم کشیده. رجوع به کشیده شود.
- دستکش، دست کشیده. دست پرورده ٔ تیماردیده. سرحال:
کز اسبان تو باره ای دستکش
کجا برد خواهد بر افراز خوش.
فردوسی.
ترکیب شکرکش معنی مصدری یا مفعولی دارد.

فارسی به انگلیسی

کش‌ رفتن‌

Bilk, Lift, Filch, Pilfer, Purloin, Scrounge, Shortchange, Steal

فارسی به ترکی

فرهنگ فارسی هوشیار

کش رفتن

(مصدر) دزدیدن ربودن: از کشو میز مقداری پول کش رفت.


کش و قوس رفتن

(مصدر) تمدد اعصاب و کشش اعضای بدن خمیازه کشیدن: دست و پای را دراز کرد و کش و قوس رفت.

حل جدول

کش رفتن

کف زدن

نهانی ربودن، نهانی دزدیدن

فرهنگ معین

کش رفتن

(~. رَ تَ) (مص م.) (عا.) دزدیدن، ربودن.

فارسی به عربی

کش رفتن

قرصه، ملخص، ملفوف، نخله

فارسی به آلمانی

کش رفتن

Abstrakt, Kohl (m), Kohl [noun], Kohlkopf (m)

معادل ابجد

کش رفتن

1050

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری